جدول جو
جدول جو

معنی تشنه چشم - جستجوی لغت در جدول جو

تشنه چشم
(تِ نَ / نِ چَ / چِ)
حریص. آزمند:
تشنه چشم افتاده است آیینۀ اسکندری
ورنه آب زندگانی دل سیاهی بیش نیست.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تنگ چشم
تصویر تنگ چشم
دارای چشمان کوچک و تنگ، کنایه از بخیل، ممسک، خسیس، نظرتنگ، کنایه از حریص، طمع کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشنه کام
تصویر تشنه کام
کسی که کام او از تشنگی خشک شده باشد، بسیار تشنه
فرهنگ فارسی عمید
(رَ / رِ چَ / چِ)
کور. نابینا. (از فهرست ولف) :
ز لشکر دو بهره شده تیره چشم
سر نامداران ازو پر ز خشم.
(شاهنامۀ فردوسی چ بروخیم ج 2 ص 329).
اشعار پند و مدح بسی گفته است
آن تیره چشم شاعر روشن بین.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(تَ چَ / چِ)
کنایه از مردم بخیل و ممسک باشد. (برهان). کنایه از بخیل و نوکیسه. (انجمن آرا) (آنندراج). بخیل و ممسک و نودولت. (غیاث اللغات). بخیل و ممسک و فقیر ارذل. (شرفنامۀ منیری). بخیل و ممسک و حریص. (ناظم الاطباء). خسیس. لئیم. کوتاه نظر. اندک بین. نظرتنگ. خرده نگرش. بخیل. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
تنگ چشمان را ز تو گردی نخیزد تا بود
لن تنالوا البر حتی تنفقوا در حقشان.
سنائی.
فلک هم، تنگ چشمی دان که بر خوان، دفع مهمان را
ز روز و شب دو سگ بسته ست خوانسالار دورانش.
خاقانی.
جهان نیز چون تنگ چشمان دور است
از این تنگ چشمی از این تنگ باعی.
خاقانی.
به بخل اندر چو سوزن تنگ چشمی
که تاری ریسمان در چشمت آید.
اثیر اومانی.
تنگ چشمان نظر به میوه کنند
ما تماشاکنان بستانیم.
سعدی.
برای حاجت دنیا طمع به خلق نبردم
که تنگ چشم تحمل کند عذاب مهین را.
سعدی.
نبینی که چشمانش از کهرباست
وفا جستن ازتنگ چشمان خطاست.
(بوستان).
عاشقان را گر در آتش می پسندد لطف دوست
تنگ چشمم گر نظر در چشمۀ کوثر کنم.
حافظ.
رجوع به تنگ چشمی و تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود، مردم نادیده و دیورنگ. (برهان). کور و مردم ترک و دیوسار. (ناظم الاطباء) ، زنی که به غیر از یک شوهر ندیده باشد. (برهان) (ناظم الاطباء) ، معشوق را از آن چشم تنگ گویند که به طرف کسی میل نکند و به حسن خود مغرور است یا از جهت حیابود یا آنکه بر حلال خود نظر داشته باشد چنانکه در قرآن مجید در تعریف حوران بهشتی واقع شده که فیهن ّ قاصرات الطرف، ای زنانی که نظر از شوهر خود نگذرانند و استعمال این لفظ در محل تعریف معشوقان خاصۀ قدماست، در کلام متأخرین دیده نشده. (آنندراج). صفت معشوق آید چرا که بسوی کسی نمی بیند. (غیاث اللغات) :
می و مرغ و ریحان و آواز چنگ
بت تنگ چشم اندر آغوش تنگ.
نظامی (از آنندراج).
، ترکان را نیز گویند. (برهان). آنکه چشمی خرد و کشیده دارد چون مردم چین و مغول که چشمانی چون چشم ترکان دارند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). کنایه از غلام یا کنیزک ترک است:
روزی آن تنگ چشم با دل تنگ
بود خلوت نشسته با سرهنگ.
نظامی.
تنگ چشمی ز تنگ چشمی دور
همه سروی ز خاک و او از نور.
نظامی.
شاه از آن تنگ چشم چین پرورد
خواست کز خاطرش فشاند گرد.
نظامی.
ز تیغ تنگ چشمان حصاری
قدرخان را در آن در تنگباری.
نظامی.
گفت کای تنگ چشم تاتاری
صید ما را به چشم درناری.
نظامی.
همه تنگ چشمان مردم فریب
فرشته ز دیدارشان ناشکیب.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(اَ صَ)
کشندۀ خواهان آب. که تشنگان را کشد. که تشنه را بفریبد بطلب آب و بکشد:
زین سراب تشنه کش پرهیز کن
تشنگان بسیار کشته ست این سراب.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(تَ بَهْ چَ / چِ)
تباه چشم. رجوع به تباه چشم شود
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ یِ چَ / چِ)
کنایه از نگاه به افراط به جانب محبوب. (آنندراج). نگاه زیاد از حد به جانب مطلوب. (ناظم الاطباء). نگاه به افراط به جانب معشوق یا مطلوب. (فرهنگ رشیدی) :
نگه می کرد ماه از گوشۀ چشم
دلش برمی نگشت از توشۀ چشم.
امیرخسرو (از فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(تِ نَ / نِ اَ)
اشک خواه:
بیش ازاین کاوش مکن با دل که چشم تشنه اشک
از برای گریه کردن آب از گوهر گرفت.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تِ نَ / نِ)
کسی که کام وی ازتشنگی خشک شده باشد. (ناظم الاطباء). سخت تشنه. تشنه لب، آرزومند. خواهان چیزی:
ز فیض باده جوش گل بباد است
چراغان تشنه کام یک چراغ است.
محمد زمان راسخ (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چَ /چِ مَ / مِ یِ چَ / چِ)
منبع چشم. مجرای آب چشم. سرچشمۀ اشک چشم:
ریختم از چشمۀ چشم آب سرد
کآتش دل دیگ مرا گرم کرد.
نظامی.
رجوع به چشم شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ یِ چَ / چِ)
چشم خانه. حدقۀ چشم. لخج. (منتهی الارب) :
کی دگر از خانه چشمم قدم بیرون نهی
ز استانت بردم آنجا خاک دامنگیر را.
کلیم (از آنندراج).
پیام دیده ام ای اشک تر بخواب رسان
بیا و خانه چشم مرا به آب رسان.
معصوم کاشی (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
(تَ چَ)
آنکه چشم او تباه شده بعلت. ادوش. دوشاء. رجوع به تباه و ادوش و دوشاء شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از چشمه چشم
تصویر چشمه چشم
سر چشمه اشک چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنگ چشم
تصویر تنگ چشم
بخیل، حریص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنگ چشم
تصویر تنگ چشم
((~. چَ یا چِ))
بخیل، ممسک
فرهنگ فارسی معین
اندک بین، بخیل، تنگ نظر، کنس، گرسنه چشم، ممسک
متضاد: دست ودل باز
فرهنگ واژه مترادف متضاد